بهرود





1.‏  بنیامین که خود در اوج شکوفایی فکری از ترس اسیر شدن به دست نازی‌های فاشیست، دست به ‏خودکشی زد، گفته که ما فقیر شده‌ایم چرا که میراث انسانی خود را فرو هشته‌ایم. تجربه جنگ‌های ‏اول و دوم جهانی، آدم‌کشی‌های استالین، کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌ها، نسل‌کشی‌ها در رواندا ‏و کامبوج، قتل‌عام مسلمانان به دست صرب‌ها و حمله شیمایی صدام به کردهای حلبچه و .، گمان ‏می‌رفت که ذهن قدرت‌مندان در عرصه‌ی ت را از دگماتیزم دینی و نژادی پیراسته باشد تا ‏امیدوار باشیم دیگر شاهد قتل‌عام انسان‌ها نباشیم. اما متأسفانه، سخن بنیامین همچنان معتبر است. از ‏دست رفتن جان میلیون‌ها انسان در قرن بیستم، مگر سرمایه‌های فرهنگی جهانی مبتنی بر تجربه ‏کاربست شکست خورده‌ی خشونت نیستند؟. اگر هستند، این روزها توسط فاشیسم دینی اردوغان ‏در سوریه به تاراج می‌رود. فاشیسم، پدیده‌ی غریبی نیست. هر کجا که قدرت ( از هر نوع آن) در ‏دست فردی باشد که خود را محور و مدار حق بداند  و دیگران را دور افتاده از این محور و مدار، ‏فاشیسم شکل گرفته؛ چیزی از نوع استدلال اردوغان و مبتنی کردن لشگرکشی به سوریه زیر نام ‌‏«سپاه محمد» و «چشمه صلح». اردوغان به طور ضمنی، ارتباط دو سویه‌ای بین خود و امر متعالی – ‏خدا- قائل است. تنها در تفکر فاشیستی می‌توان شنید که برای رسیدن به صلح و آرامش، دست به ‏جنگ و خشونت زد آن هم علیه غیرنظامیان. ‏
‏2.‏  ژیژک در نوشتاری با عنوان « وجه وقیح حقوق بشر» به درستی می‌گوید که «خشونت فاشیستی ‏خشونتی‌است که هدفش اجتناب از تغییر حقیقی است.‌‎  ‎چیزی نمایشی‎ ‌‏ و تماشایی باید رخ دهد ‏تا دقیقا چیزی به واقع رخ ندهد». اردوغان نظام ی و اقتصادی ترکیه را به زائده‌ای از نظام ‏کاپیتالیسم تقلیل داده است. جهد بلیغی دارد تا نشان دهد سکولاریسم را از آتاتورک به ارث برده؛ ‏دموکراسی را از مدل دموکراسی غرب به عاریت گرفته؛ نسبتی موجه میان دین‌داری سنتی و مدرنیته ‏برقرار کرده؛ اقتدار قانونی‌اش را از قانونی سکولار و انتخابات آزاد اخذ کرده و مسیر توسعه همه‌جانبه را در پیش گرفته است. اما واقعیت امر اینها نیست. اردوغان در پوستین وارونه‌ای افتاده و سودای ‏قهرمانی در جهان اسلام دارد. از یک‌سو در مسابقه‌ای با نظام ی ایران و نظام پادشاهی ‏عربستان است تا در تنازعی پر هزینه، شخصیتی تاریخ‌ساز از خود بسازد و نو-امپراطوری عثمانی ‏را به تاریخ تحمیل کند؛ و از دگرسو، ناچار از پذیرش شروط فرهنگی – اقتصادی – نظامی ناتو ‏شده تا از ترکیه کشوری مدرن بسازد؛ ترکیب متناقضی از ناممکنات.‏
اردوغان، ترکیه را به سطح تجدد رسانیده نه تمدن. دیر به قافله‌ی تاریخ رسیده و قصد دارد زود ‏به پایانش برسد و این یعنی ایجاد بحران و آشوب در منطق صیرورت تاریخی. اردوغان خواهان ‏تغییراتی‌است که عناصر آن ذاتا با هم تناقض دارند و چون در برابر قدرت تمدنی غرب از آن‌سو، ‏و رقابت ایدئولوژیک مثلث ایران – عربستان- ترکیه بر سر رهبری جهان اسلام از این‌سو، دچار ‏ناتوانی‌است، مهار تغییرات یا توسعه‌ی ترکیه از کفش رها شده است. تغییرات و تحولات جهان نیز ‏به  دلخواه اردوغان، تن به س و سکوت نمی‌دهند و به دل‌خواه او نمی‌روند. جهان و تاریخ به راه خود می‌رود. مجموعه‌ی تحولات جهان چون به اختیار و خواست اردوغان نیست، به تعبیر ژیژک باید در رقصی نمایشی ‏و تماشایی نشان دهد که امور ترکیه، خاور میانه و جهان در س است پس به کامروایی اوست؛ تغییری در ‏میانه نیست و چیزی اتفاق نیفتاده است.‏
خشونت این روزهای اردوغان که ترکیبی فاشیستی از ایدئولوژی نازیستی - داعشی است، ‏انتقام گرفتن از دیگری ِ ضعیف برای ناکامی و شکست در اجرای ت‌های ملی و بین‌المللی اوست.ترک‌ها باید قانع ‏شوند که مانعی بزرگ اردوغان را به بن‌بست رسانیده است؛ «بز بلاگردانی» باید با دقت برآورد ‏کردن پیروزی قربانی می‌شد و در میان کشورهای همسایه ترکیه نیز، کدام کشور ویران‌تر از سوریه ‏و کدام قوم، دسترس‌تر از کردها که اقتصادش برای امریکا و اروپا فربه نیست، استقلال‌طلبی‌اش پتانسیل الگو شدن برای کردهای ترکیه، ایران و عراق را دارد و قدرت برترشان می‌تواند در درازمدت برای نفوذ روسیه مانع ایجاد کند؟.گویی توافقی همه‌جانبه است تا کردهای برای اهداف ی شرق و غرب قربانی شوند و از گوشت قربانی‌شده‌ی ن و کودکان، هر کسی سهمی ببرد. بدیهی‌است تناقضات برنامه‌های توسعه‌ای اردوغان با نابودی ‏فرضی کردهای سوریه مرتفع نمی‌شوند. تصویرهای قتل‌عام مردمی غیرنظامی، هم سودای ‏جهان‌خواهی هیتلری اردوغان و شکست ترکیه ناتویی را نشان می‌دهند هم بربریت ت‌مداران ماکیاول‌مشرب شرق را و ‏غرب را.‏
https://t.me/khayyamabbasee


محور کتاب «مسالک‌المحسنین» طالبوف، بیان مسافرت چهار جوان است که با هدف علمی به صعود از ‏دماوند می‌روند‎.‎گروه متشکل است از دو مهندس به نام‎های مصطفی و حسین،یک پزشک به نام احمد و یک ‏معلم شیمی به نام محمد. این گروه با نظارت یکی از وزیران دولت، از اداره جغرافیایی مظفری قرار است به ‏مدت سه ماه با صعود به قله‌ی دماوند،گزارشی از معدن یخ در شمال تهیه کرده و ضمن گردآوری بعضی ‏اطلاعاتِ دیگر، نقشه‌ی جغرافیایی هم از این مسیر فراهم آورند. مسافرت از تهران آغاز می‌شود. طرح و پس‌‏رنگ کتاب در واقع وسیله‌ای است تا نویسنده افکار خود را بیان کند.‏
بعد از آن، راوی برای ارائه‌ی تصویری از تفکر سنتی، دیالوگی را بین خود(مهندس محسن) و یک تن از ‏آیت‌الله‌ها بیان می‌کند که مخالفت و بی‌خبری او را از دانش جدید نمایان کند. در این قسمت از کتاب، ‏آیت‌الله نماینده‌ی تفکر حوزوی است که انسان را در خدمت دین می‌خواهد و بر آن است که مجهز شدن به ‏اعتقادات و مناسک دینی، اداره و سعادت دنیوی و اُخروی را برای فرد و جامعه درپی دارد:‏

‏«فرمود من شما را از زوار عتبات عالیات می‌پنداشتم. می‌خواستم التماس دعا بکنم، که به زیارت اماکن ‏متبرکه مشرف خواهید شد. واقعا اگر سفری در عالم هست، سفر کربلای معلا یا سفر حجاز مغفرت‌طراز است ‏لاغیر. خیلی جای افسوس است که مجهولیات فرنگیان رفته‌رفته در ایران جای معلومات را گرفته و به عنوان ‏معارف اشتهار یافته و جوانان ما را از تعلیمات مسائل دینیه بازداشته.»(ص86).‏
‏«اگر به کربلا بروید، به هر قدم که بردارید ملایک در جنت درختی برای شما می‌کارند. بعد از شرفیابی ‏روضات مطهرات هیچ گناه صغیره و کبیره در نامۀ اعمال شما نمی‌ماند، همه را محو می‌کند. اگر در سفر و ‏زحمات شما نیز این نتایج است بگویید و الاّ زحمت خود را لغو و تضییع اوقات بشمارید. صفحۀ کتاب دین ‏را باید افزود و اجر جزیل گرفت، نه جغرافیا و عقاید یونانیان بت‌پرست را.»(ص87).طالبوف می‌کوشد به ‏نحوی که گوینده برآشفته نشود،با پاسخ درخور و مقنعی از دنیای جدید آگاهش کند.‏
در ادامه، راوی در پاسخ به این پرسش که سبب پیشرفت و ترقی بلاد اروپا را در چه می‌داند، و در بیان ‏معنای «سیویلیزاسیون»، آن‌چه را بیان می‌کند می‌توان هم انعکاس نگرشِ بیشترِ ایرانیان در مورد غرب ‏دانست و هم  تفکر طبقه‌ای را که راوی در آن قرار دارد.‏
‏ راوی در بیان «علت اصلی ترقی ملل غرب» بر آن است «یکی این است که آفتاب علم و صنعت از مغرب ‏زمین طالع شده. و دیگر قانون ایشان است که خود ملت برای امور خود وضع می‌کنند و حکومت اجرا ‏می‌کند».(ص94). گفت‌وگوی زیر میان راوی و آیت‌الله نشان می‌دهد که نویسنده تلاش می‌کند امتیاز قانون ‏عرفی و انطباق قوانین شرعی با تغییرات و تحولات اجتماعی، ی،فرهنگی و . را گوشزد  کند:‏

‏«گفت خیلی خوب قانون یعنی چه؟ گفتم قانون یعنی فصول مرتب احکام مشخص حقوق و حدود مدنی و ‏ی متعلق به فرد و جماعت و نوع را گویند، که به واسطۀ او هرکس کاملاً از مال و جان خود مطمئن و ‏از حرکات اخلاف خود مسئول بالسویه می‌باشد. گفت مگر احکام شرعی ما حقوق و حدود را مشخص ‏نکرده؟ گفتم چرا برای هزارسال قبل بسیار خوب و به جا درست کرده، بهترین قوانین تمدن و شرایع ادیان ‏دنیا بوده و هست ولی به عصر ما که هیج، نسبت به صدسال قبل ندارد. باید سی هزار مسئلۀ جدید بر او ‏بیفزاییم تا ادارۀ امروزی را کافی باشد. واضح است احکام هر عصر متعلق به زندگی معاصرین، و در طبق ‏سهولت معیشت آن‌ها وضع شده‌.»(ص95-94).‏


https://t.me/khayyamabbasee

ریچارد رورتی در کتاب «حقیقت پست‌مدرن» (مجموعه‌ای‌است از مقالات و مصاحبه‌هایش)، الگویی سه ‏مرحله‌ای در تحولات فکری، فلسفی و ادبی جهان غرب معرفی کرده است. این که چرا این مراحل سه گانه ‏توسط اندیشمندان غربی تکرار می‌شوند، جای پرسش دارد. واقعیت این که برای من پرسشی‌است که ‏پاسخی برای‌اش ندارم. مراحل سه گانه‌ی کنت، تئوری سه مرحله‌ای تایلور، مراحل تاریخی جهان ‌‏(سنت،مدرنیته و پست‌مدرنیته) و اینک هم الگوی رورتی.‏
رورتی می‌گوید روشنفکران غربی بعد از رنسانس سه مرحله را پشت سر نهاده‌اند. در هرسه هم کوشیده‌اند ‌‏«حقیقت رستگاری‌بخش» را تبیین کنند. «باور به حقیقت رهایی‌بخش مساوی‌است با این باور که چیزی ‏هست که اساس زندگی بشر است. چیزی که عبارت است از واقعیت پشت نمود؛ تنها توصیف واقعی از ‏آنچه رخ می‌دهد؛ چیزی که آخرین راز محسوب می‌شود».‏
این مراحل عبارتند از : رستگاری از جانب خدا؛ رستگاری از جانب فلسفه و رستگاری از جانب ادبیات.‏
امید به رستگاری در گام اول، با وسیله‌ی ورود انسان به رابطه‌ای با یک شخص (قدرت) غیر بشری فوق‌العاده قدرتمند پرورانده می‌شد مانند اعتقاد به دین و آیین. در گام دوم، امید به رستگاری با وسیله‌ی فلسفه ‏شکل می‌گرفت؛ یعنی مجموعه اعتقاداتی که اشیاء را آن گونه که هستند بازنمایی می‌کنند. در گام سوم، ‏انسان امیدوار است با توسل به ادبیات رستگار شود؛ یعنی رستگاری از طریق شناخت گونه‌های مختلف ‏آدمیان. به نظر رورتی، عبور از دین به فلسفه با احیای افلاطون‌گرایی در رنسانس و سپس عبور از فرهنگ ‏فلسفی به «فرهنگ ادبی»، بعد از کانت آغاز شد؛ هنگامی که هگل هشدار داده بود که «تنها هنگامی که ‏شکلی از زندگی منسوخ شده باشد، فلسفه بر ابهام‌ها می‌افزاید». بنابراین، عمر مرحله‌‌ی « فرهنگ ادبی» به ‏دویست سال می‌رسد با این پرسش جدید که اصلا «جدید چیست؟». رورتی می‌گوید در فضای فرهنگ ‏ادبی، سؤال این است که: آیا کسی ایده‌های جدیدی در باره‌ی این سوال دارد که «ما آدمیان برای ساختن ‏خود چه کاری می‌توانیم انجام بدهیم؟». در زمانه‌ی «فرهنگ ادبی»، انسان رابطه‌ی شناختی خود را نه از ‏طریق ارتباط با شخصی غیربشری ( دین) و نه با ارتباط با گزاره‌ها ( فلسفه) بلکه در روابط غیرشناختی با ‏سایر انسان‌ها جستجو می‌کند؛ یعنی که رستگاری تنها در ارتباط با آدمیان به دست می‌آید.‏
می‌شود تحلیل رورتی را در خط فکری کسانی مانند دورکیم، فروید، نیچه، فوئرباخ و اومانیست‌هایی ‏پی‌گیری کرد که در تئوری‌های‌شان«خدا» از حیات ذهنی انسان حذف می‌شد؟.‏
https://t.me/khayyamabbasee


در روزگار تمامیت‌خواهی استالین، بسیاری از روشنفکران غربی به شوروی دعوت شدند تا عظمت ‏پیشرفت و توسعه کشور را ببینند. برخی از این روشنفکران، در دیدارهایی که از جاهای منتخب حکومت ‏داشتند، فریب خوردند و پس از بازگشت از سفر، گفتند و نوشتند که تاریخ جدیدی در شوروی در حال ‏رویدادن است. بعدها مشخص شد که مسیر و مقصد مورد بازدید به طرز عجیبی فقط برای نمایش دستکاری ‏شده‌اند. در یک مورد، مسیر فرودگاه تا شهر با درختان و چمن‌های مصنوعی تزیین شده‌بودند. در میان این ‏روشنفکران، راسل فریب نخورد و چهره واقعی شوروی را رونمایی کرد. اطرافیان استالین جواب دادند که با ‏آن همه پذیرایی، راسل نمک‌ناشناسی کرده است. حالا، با اسناد جدیدی که منتشر می‌شوند، می‌توان ارزش ‏و اهمیت کار بزرگ پوپر – جامعه‌ی باز و دشمنانش – را بیشتر دانست که چگونه آرمانشهرگرایی از ‏افلاطون تا مارکس را کالبدشکافی کرد.وجه مشترک همه‌ی نظام‌های اتوپیاگرا، ایجاد زندانی‌است به وسعت ‏کشور تحت سلطه‌ی خود.‏
ریچارد استایتز در کتاب «رؤیاهای انقلابی: رؤیاهای آرمانشهری و زندگی آزمایشی در انقلاب روسیه»، ابعاد ‏جدیدی از ایده‌های ناکجاآبادی حکومت استالین را رونمایی کرده‌است.تصمیم بر ساختن منازل اشتراکی ‏گرفته‌اند. طراحان هم طرح‌های خود را معرفی کرده‌اند. کوزمین یکی از این طراحان است.این طرح، ‏روحیه زندگی کمونیستی را رواج می‌داد و عادات خرده‌بورژوایی و فردگرایانه، خودپسندی و . را حذف می‌کرد. ‏اعتقاد بر این بود که زندگی و خانواده خصوصی، «تازیانه‌ای است که زندگی بزرگ‌سالان و کودکان را به‌یکسان از شکل می‌اندازد». بچه‌ها هم در ساختمان‌های کناری اسکان داده می‌شدند و والدین از طریق ‏یک راهرو به دیدار آنان می‌رفتند. منازل با یک در واسطه به هم راه داشتند. بعد، اگر زن و شوهری از هم ‏جدا می‌شدند، این در قفل می‌شد تا مشکلات ناسازگاری‌های بعدی حل شوند. افراد مجرد هم به تعداد ‏شش‌نفر در یک اتاق اسکان داده می‌شدند. اما زندگی اشتراکی جدول زندگی هم داشت دقیقا مانند زندگی ‏در یک پادگان نظامی و امنیتی. ساعت ده شب، خاموشی زده می‌شد و شش صبح وقت بیداری بود. فعالیت‌های ‏انسان کمونیستی در فاصله شش صبح تا ده شب حقیقتا نوآورانه بوده مثلا:‏
‏-‏  ورزش صبح‌گاهی 5 دقیقه؛
‏-‏  دستشویی 10 دقیقه؛
‏-‏  هفت صبح تا سه بعدازظهر، کار در معدن؛
‏-‏  از تن درآوردن لباس 10 دقیقه؛
‏-‏  شستشو 8 دقیقه؛
 استراحت 3 دقیقه؛
‏-‏  پوشیدن لباس بیرون 5 دقیقه.‏

جدول زندگی اشتراکی کوزمین، البته دو صفحه از کتاب را پر کرده و به این کوتاهی نیست. ظاهرا، ‏روابط جنسی و شویی هم جایی در این نوع زندگی نداشته. احتمالا بچه‌دار شدن چیزی بوده ‏مثل گرده‌افشانی گیاهان، از همان نوعی که در سریال‌های تلویزیونی ما رواج دارد!!. ‏

‏ کتاب با ترجمه افشین خاکباز  توسط نشر نو + آسیم  در سال 1398 روانه بازار شده‌است.‏

https://t.me/khayyamabbasee

دراکولیچ در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، ‏بخشی را به وضعیت نیازهای ابتدایی مردم و به خصوص ن ‏اختصاص داده. حکومتهای کمونیستی اروپای شرقی پیش از ‏فروپاشی در سال 1989، حکومتهای توتالیتری بودند که از یک ‏سو ادعای بهشتی کردن دنیا را داشتند، و از سویی، از تهیه ‏احتیاجات ابتدایی مردم درمانده بودند. برای ما باورش آسان ‏است که حکومتی نتواند شیرخشک، ماست، شکر یا نوار ‏بهداشتی نه، کاغذ توالت و مسکن تهیه کند( تهیه و نه ‏تولید). دراکولیچ، سخنی از سر حکمت گفته. اینکه در زندگی ‏ذیل حکومتهای توتالیتر، دنیای ت، انتزاعی نمی شود و ‏آدمیان ناچاراند مستقیم چنگ در چنگ ت بندازند و با آن ‏مواجه بشوند. مقابله با حکومتی که عین مرض طاعون ‏است.تصورش آشناست: انسانی بدون برخورداری از حمایت ‏قانون، بدون حمایت صنف، اتحادیه، انجمن، حزب، باشگاه و ‌‏.؛ در مقابل حکومتی که اقدام اول و آخرش، قوه قهریه ‏است.دراکولیچ می گوید ما ناچار بودیم مستقیم با ت رو ‏در رو بشویم چون راه دیگری نداشتیم. ت « به صورت ‏نیرویی خشن، بی رحم و آشکار باقی می ماند که تمام چند و ‏چون زندگی ما را تعیین می کند.چه بخوریم، چطور زندگی ‏کنیم و کجا زندگی کنیم». در این مبارزه، به نظر می رسد که ‏حکومت استیلای مطلق دارد. در این نبرد نابرابر، فرد فرد آدمها ‏یا قربانی و معدوم می شوند یا در خلوت، ترس هایشان را می ‏لیسند. اما به روایت دراکولیچ، چنین حکومتی پیش از آن که در ‏عرصه ی ایدئولوژی و فلسفه ت شکست بخورد،«در حیطه ‏امور پیش پا افتاده زندگی روزمره» شکست می خورد.در این ‏کتاب از قول یوگنی یوتوشنکو ( شاعر شوروی) نقل شده که در ‏برلین شرقی، وقتی زنی بیست جور سوسیس را یکجا دیده، ‏غش کرده. وقتی به هوش آمده، پرسش ساده ای داشته اما ‏پاسخی پیچیده: چرا؟. اخه چرا؟.‏
ما از «فقر فلسفه»، «فقر فلسفه ت» و بیشتر، از «فقر فلسفه ‏آزادی» رنج می کشیم. ما بر خلاف غربی ها که فراوان در بیان ‏و تبیین فلسفه آزادی نوشتند و ابتدا آن را به صورت انتزاعی ‏تئوریزه کردند، فلسفه و فیلسوف «آزادی و ت» نداریم. در ‏روزگار ما، به نظر می رسد آزادی انسانها و جان انسانها چنان از ‏منزلت و حرمت افتاده که هم ردیف چیزی چون قطعات ماشین ‏یا ادکلن اصل یا شیرخشک فاسد نشده، نشسته است.ما که ‏مفتخریم که «در ت دخالت نمی کنیم»؛ ما که از فلسفه ‏انتزاعی در مورد ت و آزادی محرومیم؛ به نقطه ای رسیده ‏ایم که خودکشی و خودسوزی دیگران برای داشتن ابتدایی ترین ‏و کمترین حق زندگی اجتماعی را چیزی چون مایحتاج روزمره ‏می بینیم.طرح ‏این یادداشت برای توجه‌دادن به خودسوزی «سحر خدایاری، دختر آبی» است.



‏این پرسش آلتوسر هم‌چنان برای ما پرسش جدی‌است. آلتوسر در تبیین کارکردهای ایدئولوژی، با الهام از ‏تحلیل‌های مارکسیستی، مفهوم « دستگاه ایدئولوژیک دولت» را برای پاسخ به پرسش بالا به کار می‌گیرد یعنی ‌‏« مجموعه‌ای از نهادها که طبقۀ حاکم از طریق آنها سلطۀ اقتصادی خود را حفظ می‌کند: حکومت، خدمات ‏مدنی، دادگاه‌ها، پلیس، زندان‌ها، ارتش و غیره». وی دستگاه دولت را در دو مجموعه نهادی متمایز می‌کند: ‏دستگاه سرکوب‌گر دولت (‏RSA‏) و  دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت(‏ISA‏). ‏
دستگاه دولت عبارتند از : حکومت، نمایندگان ارتش، پلیس، دادگاه‌ها، زندان‌ها و. ؛ این‌ها در موارد جدی از ‏طریق خشونت وارد عمل می‌شوند اما همیشه این خشونت فیزیکی نیست.‏

‏«دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» (‏ISA‏ ) نیز شامل این‌ها می‌شود:‏ ISA‏ دینی ( با توجه به دین حاکم در هر کشوری)؛ ‏ISA‏ آموزشی ( مدارس و دانشگاه‌ها)؛ ‏ISA‏ خانوادگی؛ ‏ISA‏ قانونی ‏ISA‏ ی؛ ‏ISA‏ تجاری؛ ‏ISA‏ ارتباطی ( انواع رسانه‌ها)؛ ‏ISA‏ فرهنگی ( ‏ادبیات، هنر، ورزش).
هم دستگاه سرکوب‌گر دولت (‏RSA‏) و  هم دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت(‏ISA‏) به صورت مکمل عمل ‏می‌کنند تا منافع طبقۀ حاکم را حفظ کنند. یکی از طریق خشونت و زور عریان و دیگری از طریق ‏ایدئولوژی.‏

به اعتقاد آلتوسر، ایدئولوژی در دوران مدرن از راه آموزش کارکرد اجتماعی خود را انجام می‌دهد: در ‏مدرسه؛ در خانواده و در دانشگاه. هر گروهی از گروه‌های اجتماعی نیز با توجه به نقشی که در جامعه دارد، ‏به صورتی از ایدئولوژی حاکم مجهز می‌شود و در اجرای این نقش می‌کوشد. اجرای نقش هر گروه یعنی ‏توجیه‌گری توسط یک گروه؛ یعنی استثمارگری یا عامل استثمار توسط یک گروه و البته نقش استثمارپذیری ‏توسط گروه یا گروه‌های تحت سلطه. اگر آدم‌های تحت سلطه در حکومت‌های توتالیتر را بتوانیم «سوژه» ‏بنامیم، به نظر آلتوسر، این حکومت‌ها یا ایدئولوژی آن‌ها، «سوژه را خطاب» می‌کند.خطاب‌کردن در معنای صدا ‏زدن، فراخواندن و استنطاق و بازجویی توسط پلیس. به این ترتیب، ما به عنوان انسان‌های استثمارشده، از ‏تولد به بعد در معرض ارعاب و خطاب ایدئولوژی حاکم از یک سو و در معرض آموزش نرم توسط ‏خانواده، مدرسه و مذهب قرار داریم و به صورت مستمر و بطئی، نقش استثمارشدگی را چنان طبیعی می‌‏آموزیم که بدون هیچ چرا گفتنی آن را می‌پذیریم. هر دو دستگاه مورد نظر آلتوسر، ترس مجازات خشن و ‏نرم را وارد وجود ما کرده‌اند تا در صورتی که نظام حاکم، حقی را تضییع کند، از ترس مجازات، به ‏اعتراض برنخیزیم. این، راز رضایت‌مندی ما به تداوم استثمارگری طبقۀ حاکم است.‏
در این میان، اگر کارکردهای مهم مراکز آموزشی مانند مدارس و به خصوص دانشگاه را یک: تولید علم و ‏دو: تولید اخلاق بدانیم، در نتیجه، فارغ‌التحصیل مدرسه و دانشگاه بایستی مظهر و مروج این دو در سطح ‏جامعه باشد.اگر مدرسه و دانشگاهی چنین کارکردهایی نداشته‌باشند، نه مراکز آموزشی که محل تبلیغ ‏ایدئولوژی حاکم توسط عمله‌های خود است. اگر نظام ی از دانشگاه، علم و اخلاق ایدئولوژیک مطالبه ‏کند؛ آن‌گاه کسانی که بدون هیچ سرمایه علمی و تنها با اتکا به ایدئولوژی حاکم و تظاهر به وفاداری به نظام ‏ی و با «سهمیه ایدئولوژیک» رشد کرده‌اند، نقش عامل ایدئولوژی را در دانشگاه‌ها و مدارس بازی می‌‏کنند و با ترساندن با مجازات نرم و خشن و تبلیغ و خطاب کردن، صدای هر ابداع و نوآوری و سخن تازه و ‏اعتراض و معترضی را خفه می‌کنند؛ یعنی کارکرد انتقادی دانشگاه به کارکرد آموزش سکوت و پذیرش ‏استثمارشدگی تبدیل می‌شود.‏ (برداشتی از تحلیل لوک فرتر در بارۀ آلتوسر).



Telegram (https://t.me/httpstmekhayyamabbasee)
بهرود (یادداشت‌هایی در جامعه‌شناسی و ادبیات)

بولگاکف (1940-1891)  که از حرفه پزشکی به ادبیات داستانی روی آورد، از نخستین نویسندگانی به ‏شمار می آید که  ژانر رئالیسم جادویی را در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بنیان نهاد. وی در زمره‌ی ‏روشنفکرانی بود که با چشم امید انقلاب روسیه را تحلیل می‌کرد اما شکست انقلاب در دست‌یابی به اهداف ‏تعریف‌شده، خشونت و خون‌ریزی نظام جدید ی، اضمحلال اقتصادی، تسویه‌حساب‌های خونین استالین ‏با مخالفان فعال و غیرفعال، استحاله ارزش‌ها، سانسور شدید حکومتی، ازخودبیگانگی هویتی و فرهنگی ‏عمومیت‌یافته و تحقیر انسان(نک: زوبوک،بچه های ژیواگو) در هیأت مجموعه‌ای از علت‌ها باعث شد تا بولگاکف ‏خلق داستان «دل سگ» را در قالب فابل و هجو به سرانجام برساند.این اثر که در سال 1925 آماده انتشار بود، ‏به علت ناهم‌خوانی با رویکرد ایدئولوژی حاکم و انتقاد از آن تا سال 1987 در محاق ماند. زمانی هم که ‏انجمن نویسندگان پرولتاریا در شوروی تأسیس شد، بولگاکف در انجمن قرار نگرفت، چون از نگاه رژیم ‏ی، با وجودی که استالین علاقه‌اش را به آثار – به‌خصوص  نمایشی - بولگاکف ابراز کرده‌بود، ‏نویسنده‌ای انقلابی به شمار نمی‌رفت. در تعیین هویت فکری و ی او اختلاف‌نظر کم نیست. شیوه‌ی ‏شخصیت‌پردازی و خلق آثار ادبی‌اش، متأثر از تولستوی، چخوف، داستایوفسکی، نیکلای‌گوگول و گوته ‏است. او را نویسنده‌ای بورژوا، ضد انقلاب، هوادار رژیم تزار، سلطنت‌طلب، شوونیست و ضد استالین ‏معرفی کرده‌اند. «دل سگ» وقتی توسط بولگاکف خلق شد که استالین دو سال رهبری حزب کمونیست ‏شوروی را به دست آورده‌بود؛ از لنین تنها مومیایی‌اش برای استالین کارکرد تبلیغاتی داشت و رفقای انقلابی ‏به‌تدریج در حال حذف شدن از کادر رهبری بودند. هرچند بولگاکف در نوشتن نمایش‌نامه خلاقیت خاصی ‏داشت اما علت مهم علاقه‌ی وی به ژانر نمایش و نوشتن در ژانر سوررئالیستی، خفقان و سانسوری بود که ‏عمده‌ی آثارش را برای چاپ ممنوع کرده بود. او مانند دیگر نویسندگان به واسطه‌ی همین ژانرهای ادبی ‏موفق شد گاهی از سد سانسور بگذرد.خشونت انقلابی، قتل و حذف میلیون‌ها نفر با هر دستآویزی به چنان ‏مرزی رسیده بود که وقتی بولگاکف برای تدوین زندگی‌نامه استالین به آرشیو حزب مراجعه کرد هیچ سند و ‏مدرکی نیافت؛ وقتی نیز رهسپار گرجستان شد تا اطلاعاتی از بستگان و آشنایان استالین در مورد زندگی ‏انقلابی او بگیرد کسی را نیافت؛ چون اثری – انسانی یا غیرانسانی – باقی نمانده بود که هویت تصنعی رهبر ‏دوم انقلاب را با هویت پیشاانقلابی‌اش به تناقض بیفکند. بولگاکف در راه بازگشت مطلع شد که اصل ‏موضوع به طور کلی و با مصلحت‌اندیشی مقامات لغو شدهاست.‏
بولگاکف با رها کردن پزشکی، به طور حرفه‌ای روی به نویسندگی آورد. نوشته‌های ابتدایی و کوتاهش مورد ‏توجه قرار گرفتند و منتشر شدند اما با ورود به مسکو، روزگار رنج و تعب‌اش آغاز شد.آنچه که بولگاکف از ‏زندگی‌اش در مسکو نشان داده، همان است که زیمل در مورد وضعیت روحی و ذهنی انسان کلانشهری ‏تحلیل کرده‌است.بولگاکف در سال 1921، یعنی با  فاصله‌ی زمانی اندکی پس از پیروزی انقلاب 1917م که ‏به مسکو رسید، در تلاش برای رفع گرسنگی و معاش در رنج بود. می‌نویسد که « گزارش‌گر و طنزنویس ‏رومه‌ها شدم، و از این عنوان‌های تهی از احترام، دل‌زده و در عین حال از سردبیران دل‌شکسته.». ‌‏(بولگاکف،خودزندگی نامه).مسکوی پس از انقلاب، به جز حس ددگی، حس بی‌اعتنایی و بی‌اعتمادی را هم در ‏نویسنده به وجود آورده‌است: «کتابی به عنوان «یادداشت‌های سردستی» نوشتم (.) این کتاب را انتشارات ‌‏«نکانون» خرید و قول داد در ماه مه 1923 منتشرش کند اما هرگز چنین نکرد. نخست چنین چیزهایی آزارم ‏می‌داد اما بعدها بی‌اعتنا شدم». به نظر می‌رسد که دل‌زدگی، بی‌اعتمادی، بی‌اعتنایی، سرگشته‌گی، گرسنگی و ‏رنج و تعب معاش، برای تکوین یک دیدگاه نسبت به شهر و شهرنشینان و پرولتاریای انقلابی عوامل لازم و ‏کافی بوده‌اند؛ دیدگاه الینه‌شدن انسان پرولتر شهری که در «دل سگ» به تصویر درآمده است. پی‌رنگ ‏داستان،اعتراض یکی از اعضا قشر نخبگان است به عنوان «ضدانقلاب». جراح در صدد است پرولتر مصنوع ‏انقلاب کبیر را با تکنولوژی مدرن به انسان مدرن تغییر ماهیت بدهد که در این راه موفق نمی‌شود.بولگاکف ‏محدودیت اندیشیدن و نوشتن و سانسور را بعدتر در انتشار رمان «مرشد و مارگاریتا» نیز تجربه کرد. این اثر ‏نیز با منع چاپ و انتشار مواجه،  و دست آخر در هنگام انتشار در سال 1967، بخشی از آن حذف شد. در ‌‏«مرشد و مارگاریتا»(ترجمه‌ی فارسی، 1362)، بر خلاف «دل سگ»، صحنه‌ی ظاهر شدن وقایع، خطی و یک ‏زاویه‌ای نیست بلکه وقایع رمان، هم‌زمان از سه زاویه (دنیای تخیل و فسانه، کشور شوروی و اورشلیم ) ‏نگریسته می‌شوند؛ به علاوه، این رمان گرچه واقعیت‌های مهم مسکو  و بلکه همه‌ی جوامع تحت حاکمیت ‏رژیم‌هایی مانند رژیم کمونیستی را به تصویر می‌کشد، اما در روایت‌گری، گاهی به سبک سوررئالیسم متعهد ‏می‌شود. بولگاکف در این رمان نیز گویی خود را متعهد می‌داند تا یکی از مشکلات معلول تفکر استالینیستی، ‏یعنی اوضاع چندجانبه روشنفکران لائیک و روشنفکران حکومتی و تقابل این دو (برلیوز و بزدومنی) را ‏موضوع کنکاش و بررسی قرار بدهد و به عنوان یک نویسنده متعهد با آن بستیزد. پرسونالیته برلیوز، در ‌‏«میدان ادبی» مسکو، قدرتمند، بوروکرات و نماینده رسمی رژیم ی‌است.او در دایره‌ی بوروکرات‌های ‌‏«خودی» فعالیت می‌کند و وظیفه دارد مانع فعالیت روشنفکران غیرخودی و غیرحکومتی بشود.از آنجا که ‏روشنفکران و نویسندگان غیرحکومتی، در این میدان نابرابر، سرمایه‌ای به جز سرمایه فکری ندارند، بدیهی‌‏است که اگر تسلیم نشوند، حذف ( فکری و فیزیکی) می‌شوند. مرشد به عنوان قهرمان و نشان‌دهنده‌ی تضاد ‏و کشمکش اصلی رمان، یکی از قربانیان تفکر توتالیتری‌است که بر شوروی و نیز بر جامعه‌ی ادبی مسکو ‏حاکم است.در واقع، پس‌زمینه‌ی طرح وقایع این رمان، ساختار ی، اجتماعی و فرهنگی شوروی‌‏است.اورشلیم عهد ناصری(بولگاکف،مقدمه‌ی مترجم؛مرشد و مارگاریتا) نیز نماد یا استعاره‌ی ادبی‌ای محسوب می‌شود ‏از شهر مسکو؛ مسکویی که اینک زیر سیطره‌ی سیاهی و ستم‌گری و خفقان قرار دارد. ساختار ی و ‏فرهنگی‌ای که توسط رهبران انقلاب جدید بنیاد نهاده شده‌بود ، مستعد و زمینه‌ساز تقسیم روشنفکران به دو ‏دسته‌ی موافق و مخالف بود و آثار بولگاکف در قامت قدرت فکری‌اش، آن اوضاع را منعکس کرده‌است.استایتز در تحلیل آرمان‌شهرگرایی رهبران و روشنفکران انقلابی، معتقد است که زیربنای این ساختار ‏حتی در تفکرات قرن نوزدهمی بخشی از تحلیل‌گران مارکسیستی ریشه داشت و «ملموس‌ترین جلوه‌ی ‏روشن‌فکرستیزی قبل از انقلاب، در ماخائیسم برگرفته از آموزه‌های یان‌واکلاو‌ماخائیسکی ‏» دیده می‌شود که ‏در شیوه‌ی تفکر از مارکس متابعت می‌کرد. (استایتز، 1398:رویاهای انقلابی). چنین شرایط و اوضاعی مسیر فعالیت‌های ‏فکری و ادبی( در آفرینش آثاری چون «دل سگ» و «مرشد و مارگریتا») بولگاکف را تعیین می‌کردند.‏




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ویستا سازه فروشگاه اینترنتی آفرینش Tiffany کميل اقدام پژوهی تو خودِ منی Jimmy Renee مسکن ساز